فکر نمیکردم که اینقدر به کلاس وبچه ها وحتی استادها وابسته باشم،حالا که کلاسها تمام شد و در خیالم تصور ندیدن شما،اساتید وحتی دانشگاه به میان میاد واقعا دلم میگیرد و احساس علقه دارم.به یاد این بیت سعدی می افتم:
به هوش بودم از اول دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
حقیقتش دیشب در حین رانندگی 4ساعته فقط خاطرات شما ودانشگاه بود که در ذهن مرور میشد(اشکم داشت درمیومد)نمیدونم چطوری با آن جاده های پرپیچ وخم کوهستانی به خونه رسیدم(الله اعلم)
بهر حال از تک تک شما عزیزان و بزرگواران چیزها آموختم که انشاءالله در زندگی بکار میگیرم .
در پایان، در این مدت دانسته یا ندانسته حقی به گردن هم داریم که کفه سنگین اشتباهات وکاستیها و... به سمت من است،من از حق نداشته ی خود گذشتم و از شما میخواهم که از من درگذرید وحلالم کنید.(حالا دیگه اشکم سرازیر شده)
ازخدا میخواهم همواره شمارا رهنمون باشد و در فعالیتهای دنیوی و اخروی به مدارج عالی برسید.انشاءالله
به امید دیدار شما دوستان - التماس دعا
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2