[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 23 آذر 1393
نویسنده : شیرین جوینده
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 22 آذر 1393
نویسنده : علی ترکاشوند

دست و دلم می لرزید به سمت پنیر برم ... کره که اصلا بهش فکر نکنم بهتره....شکلات صبحانه نه بابا این که دیگه معلومه چیکاره است....عسل یکم مشکوک می زد...با معده خالی به سرگیجه هم مبتلا شدم. باچشم پوشی از محتویات سفره چای تلخ تر از همیشه رو سر کشیدم و به سمت مدرسه رفتم. هرچند از سفره صبحانه بهره ای نبردم اما تا دلتان بخواهد از بوی مطبوع بنزین ودود اگزوز پرایدی که تو پمپ بنزین جلوتر ازماشین من وایساده بود بهره مند شدم.

هرچی سر صبحی سعی کردم از سرطان کناره بگیرم توی پمپ بنزین بد جوری یقمو چسبیده بود. با حالی ناخوش به مدرسه رفتم. پشت در مدرسه منتظر موندم تا کامیون سفید رنگ محتویات بوفه مدرسه رو تحویل بده و بعدش بنده مجال پارک ماشینمو پیدا کنم. و چقدر این کامیون حاوی سلامت بود.... وبه قول فروغ فرخ زاد:  ((من چقدر دلم می خواهد گیس راننده کامیون را بکشم)) مو های بلند شلخته ای داشت ، بار سرطانم زده بود بدجوری روی اعصابم رژه می رفت. یکم دیر جنبیده بود معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد. خلاصه با نگاهی تاسف بار به بوفه راهی دفتر همکاران شدم. چند قدمی اتاق با مه غلیظی رو به رو شدم. نترس وارد مه شدم که نا گهان با شیئ عجیبی برخورد کردم، خوب که نگاه کردم فهمیدم با یکی از همکاران که جهت پک زدن به سیگار بیرون ایستاده بود تصادف کردم.اصلا حوصله نداشتم افسر بیاد و کروکی بکشه با این که می دونستم مقصر صد در صد همکارم بود چون از فرعی به اصلی رو بدون توقف اومده بود داخل، اما قید خسارت مالی رو زدم رضایت دادم،بعد از این که کلی از دود غلیظ سیگار رو نوش جان کرده بودم واد دفتر شدم.اصلا حوصله سلام و احوال پرسی رو نداشتم با خوش و بش الکی و معمولی راهی کلاس شدم.

صدای گوینده رادیو توی گوشم بود ((خوب آقای دکتر داشتید از مضرات کود شیمیایی به کار رفته در بذر محصولات کشاورزی که عمدتا سرطان زاست می گفتید)) اینو که شنیدم شروع کردم به دویدن تا دم در کلاس با هراس وارد کلاس شدم در رو محکم روی خودم بستم . بچه ها برپا داده بودند گفتم بشینید دوباره پاشید  حالا بشینیم ... حالا پاشیم..... با تعجب نگاه می کردند 5 دقیقه ای با بچه ها بشین و پاشو کردم. بلکه با ورزش یکم سلول هاشونو علیه سرطان مقاوم کنم. حالا چند روزی با بچه ها سر کلاس بشین و پاشو داریم .... لطفا پاشید حالا بشینید.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : پنج شنبه 20 آذر 1393
نویسنده : شیرین جوینده

به اطلاع همکلاسی های محترم  و علاقه مند به علم و تحصیل می رسانم ، کلاس فوق العاده درس روش های کیفی بعد از کلاس اصلی  تشکیل  می گردد.

لطفا برنامه ریزی لازم را مبذول نماییدخنده

ضمیمه: در صورت کنسل شدن کلاس مراتب به اطلاع خواهد رسید .

با درود و سپاس چشمک


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: مناسبتی , ,
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
نویسنده : محمود محمدی
می گن با هرکی دوست بشی شکل و فرم اونو می گیری فکرشو بکن… اگه با خدا دوست بشی ، چه زیبا شکل می گیری . . . سفرنامه (شرح سفری یک روزه به دانشگاه تهران ـ قسمت دوم ) سفر نامه ـ قسمت دوم شنبه اول آذر ماه سال 93 ساعت 10 صبحه و من تازه رسیدم جلوی درب ورودی دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران، حسابی دیر شده چون تا ظهر بیشتر وقت ندارم چرا که بعد از ظهر باید برم به جلسه اداره برسم ، وارد حیاط دانشگاه که شدم رفتم جلوی درب نگهبانی و از آقایی که آنجا بود پرسیدم کتابخونه دانشکده روان شناسی کجاست ؟ و از همین سوالم فهمید که دانشجوی اینجا نیستم واز من پرسید، دانشجو هستی؟ گفتم بله از من کارت دانشجویی خواست ومن هم نشانش دادم، سپس گفت یه کارت شناسایی بگذار امانت پیش ما و موقع خروج از ما بگیر بعد هم ساختمان روبرو یش را نشان داد و گفت؛ همین ساختمون ، طبقه اول برو انتهای سالن سمت راست کتابخونست ومن هم ازش تشکر کردم و رفتم داخل ، خدا رو شکر از هفت خوان اول براحتی گذشتم ، آخه برای ورود به بعضی از این دانشگاهها کلی باید حساب وجواب پس بدید ولی اگه من آدرس کتابخونه رو نمی پرسیدم حتی کاری نداشتند که از من کارت بخوان و میتونستم برم داخل .از این چیز دانشگاه تهران خیلی خوشم اومد.(آخه دوست شفیقم آقای ترکاشوند حفظ اله که رفته بود برای مطالعه پیشینه به دانشگاه علامه چنان استقبالی از او کرده بودند وبه او تاکید کرده بودندکه نهایتا تا دوبار میتوانی بیایی اینجا !! حالا خودتون قضاوت کنید فرق بین دانشگاهها رو !!) همین طور که به طرف کتابخانه می رفتم ، با دقت اطراف رو نگاه میکردم ، محیط اطراف،فضای سبز،شکل و شمایل و نو یا کهنه بودن ساختمانها، سر درب اتاقهای داخل سالن و حتی شکل وقیافه دانشجویان، همه رو با دقت می دیدم ، شاید میخواستم با دانشگاه خودمون مقایسه کنم، به هر حال یکی از بهترین و معروفترین دانشگاههای ایران دانشگاه تهرانه و می خواستم ببینم که تفاوتی حس میکنم یا نه! کتابخونه تویه ساختمان اداری بودو نزدیکش به مناسبت هفته کتاب یه نمایشگاه کتاب راه انداخته بودن،رفتم داخل کتابخانه و سلام کردم و به آقای خوش برخوردی که پشت میز نشسته بود گفتم من دانشجوی رشته تحقیقات آموزشی (البته بهتر است بخوانیدسنجش ، IRT، DIFو...) دانشگاه خوارزمی هستم وبرای پیدا کردن موضوع پایان نامه اینجا اومدم تا ببینم بچه های تحقیقات تهران در سالهای اخیر چه موضوع هایی رو برای پایان نامه کار کردن،گفت؛ کارت دانشجویی ، یه نگاهی به کارت انداخت وبهم پس داد و پرسید: می خواهید خودتون سرچ کنید یا اینکه از سرچ دانشگاه استفاده کنید؟ گفتم سرچ رشته ای دارید ؟ گفت : بله پیش خودم فکرکردم حتما الان می پرسند پایان نامه های چه رشته ای را می خواهید و می زنن کامپیوتر و تمام پایان نامه های ارشد تحقیقات لیست میشه و چاپش میکنه و میده بهم . گفتم بله اگه لطف کنید، گفت دو هزار تومان پول سرج میشه وفرستاد پیش یه خانمی که تو کتابخونه بود یه قبض صادر کردو آوردم دادم به اون آقا و ایشون هم منو راهنمایی کرد به طبقه دوم ، گفت برای سرچ باید برید بالا، رفتم طبقه دوم دیدم یه اطاق سی وچهل متری به شکل ذوزنقه که دور تا دور پایان نامه بودکه در قفسه ها قرار داشت، به جز یک سمت که سه نفر از کادر کتابخانه اونجا بودن یک آقا و دو خانم که هر کدوم برای خودشون یه میز و یه رایانه مجزا داشتن و چند نفر دانشجو هم پشت میزهای مطالعه مشغول به یادداشت برداری و خواندن پایان نامه ها. (دوستان بزگوار ضمن تبریک روزدانشجو به علت طولانی شدن متن قسمت پایانی را در سفرنامه سوم خدمتتون ارائه می کنم، باتشکر از وقتی که صرف کردید.)
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روزنگار 7 , ,
برچسب‌ها: به دنبال بیراهه ! ,
تاریخ : یک شنبه 16 آذر 1393
نویسنده : فاطمه بهمن آبادی

شیرین عزیزم

امیدوارم هر روز زندگیت رنگ تازگی وتولد داشته باشد

قول بده تولد صد سالگی همه ما رو دعوت کنی

شیرین دوست داریم شیرین دوست داریم


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ : یک شنبه 16 آذر 1393
نویسنده : علی ترکاشوند

بر در دانشکده ای رفتم دوش

دیدم دو هزار ارشد کوزه به دوش

هریک به زبان حال با من گفتند

این کوزه بگیر و مدرک بنداز توش

16 آذر بر تمامی دانشجویان گذشته ،حال وآینده خصوصا همکلاسی های عزیز خودم مبارک.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : یک شنبه 16 آذر 1393
نویسنده : شیرین جوینده

کلاس نه گذاشتنیه............

نه داشتنی ..................

نه رفتنی..........

کلاس پیچوندنیه ......   خندهخندهخندهخندهخنده

به افتخار همه دانشجو هاااااااااااااااااااااااااااااااااا

روزمون مبارک زبان درازی


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
موضوعات مرتبط: مناسبتی , ,
تاریخ : یک شنبه 16 آذر 1393
نویسنده : شیرین جوینده

روز نگار هفتم

به نام روشن کننده دل ها و قلب ها و به نام روشنگر ره  رستگاری  و درستی

زیاد علاقه مند به گوش کردن اخبار نیستم ولی معمولا دور هم جمع شدن و نهار خوردن خانواده ساعت 2 اتفاق می افتد که مصادف است با اخبار آن ساعت ، بنابراین به ناچار مجبور به گوش کردن حوادث و اتفاق هایی هستم که در پیرامون و دنیای امروزی  رخ داده است . شنیدن خبر زلزله 4 ریشتری در استان مازنداران بسیار دگرگونم کرد نه به خاطر اینکه اتفاقی دور از عقل و واقعه ای خارق العاده است بلکه به این خاطر که مرا یاد تفکرات قبلم انداخت ( قبل از اینکه به مطالبم بپردازم امیدوارم که برای هیچ فردی در این استان خصوصا خانواده آقای مفیدی خسارات جبران ناپذیری به بار نیامده باشد. )مدت ها ی طولانی بود که به اتفاق های که در جهان امروز می افتد می اندیشیدم به این که ما آدم ها چه بلاهایی که سر هم نمی آوریم جنگ ، تظاهرات ، گران فروشی ، قتل ، قاچاق آدم ها ،  سوءاستفاده از انسان ها به دلیل نژاد و رنگ و قومیتشان ، سوء استفاده از زنان و مردان و کودکان و............. دنیای بی رحمی برای هم ساخته ایم و ما آدمها چه بلاهایی که سر این طبیعت نمی آوریم بلاهایی مثل خشکاندن باغ ها برای فروش تجاری ، سوزاندن جنگل ها ، صاف کردن کوه ها ، تخریب مراتع به نظرم سیل و زلزله و رعد و برق و ..... تلافی ظلمی است که ما با طبیعت می کنیم اما طبیعت چطور دلش میاد ما را  که خودمان داریم به دست خودمان نابود می شویم تنبیه کند؟ چرا خشمگین می شود و با ما این چنین رفتار می کند ؟ کافی است بشیند به ما نگا کند و بخند .

نگاه کند و ببیند مرگ و میر از فقر در هندوستان  و کشتار مردم در جنگ فلسطین و غزه و در تظاهرات های محلی برای سیاست های یک عده افراد سود جو ،  ببیند خودکشی هایی را که به دلیل بی کسی و بی پولی و بی حمایتی اتفاق میافتد ،ببیند فقر مردم آفریقا را بخاطر کشور غنی ، ببیند مرگ هر روز مردم افغانستان را به خاطر افکار منحرف و سود جویی کشور های قدرتمند، ببیند قتل های کشور های اروپایی را به دلیل انحرافات ، ببیند قتل مردم بی گناه را به دست مواد افیونی ، ببیند خودکشی دختران را در کشور های عربی ، ببیند مهر شده  و ببینداین ها را در تمام کشور ها و در تمام کره زمین و ببیند و ببیندو.........اخم

من اگر به جای زمین بودم آهسته تر جابه جا می کردم لایه های خود را که دل نازک مردم بیگناه ترک برندارد، من اگر به جای ابر ها بودم آرام می باریدم که سیلی نشوم و خانه های رنج را با خودم ببرم من اگر رعد و برق بودم 2 هرتز هم برق نداشتم چون با آن هم آدما  به کما می روند و من اگر آسمان خراش بودم صدایم را بلند نمی کردم و اگر آتشفشان بودم آتشم را در خود نگه می داشتم و می سوختم ولی آن را بر سر آدما نمی ریختم و من  اگر.............

کاش روزی پای اخبار نشسته باشم و فقط این جمله را بشنوم : همه چیز آرام است و همه دارند به خوشی زندگی می کنند و هیچ مشکلی وجود ندارد، از تمام نعمت ها ی خدا به نفع احسنت استفاده کنید و شکر گزار باشیدلبخند

به امید آن روزچشمک

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
موضوعات مرتبط: روزنگار 7 , ,
تاریخ : جمعه 14 آذر 1393
نویسنده : محمد میری

سلام بر دوستان مقاله کنفرانhttp://up6.ir/5kWlس هفته اینده روگذاشتیم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : دو شنبه 9 آذر 1393
نویسنده : مرتضی حمزه پور

انگار از روانشناسی فقط قانون سگ پاولوف رو یاد گرفته ... یک نفس عمیق کشیدم , به خودم مسلط شدم ، دستم رو بلند کردم و با لبخن ملیحی  گفتم استاد می تونم یه نکته ای بگم!

وای انگار زلزله شد دستاش رو گذاشت رو سرش و با اشاره به من گفت:

اه اه اه بازم اومد دری وری بگه !!! اصلا اگه می دونستم تو میای این بحث رو شروع نمی کردم!

گفتم استاد فقط می خوام نظرم رو بگم، یعنی حرفم نزنم!

دکتر برگشت گفت: زیپ دهنت رو بکش , لال , حرف نزن!

من که اصلا انتظار همچین صحنه ای رو نداشتم انگار آب یخ ریختن سرم , تقریبا با یه نجوایی که دکتر هم شنید گفتم, خیلی ممنون فنون روش های تدریس پیشرفته رو هم از شما یاد گرفتیم!!!

با شنیدن این حرف 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
موضوعات مرتبط: روزنگار 7 , ,
تاریخ : یک شنبه 9 آذر 1393
نویسنده : صدیقه یاسمی

بایدها و نبایدهای کاربری الگوهای عروسکی

اسباب‌بازی‌ها را می‌توان در زمره‌ی عوامل انتقال فرهنگ به حساب آورد بنابراین اسباب بازی‌های غالباً وارداتی در ایران بسته به این که از کجا وارد کشور شده باشند، فرهنگ همان کشور را برای کودکان ایرانی به سوغات می‌آورند؛ سوغاتی که بسیار ماندگار است. در این میان اما عروسک‌ها در دنیای دختر بچه‌ها نقش و جایگاه ویژه‌تری می‌یابند به خصوص آن که دختران امروز قرار است زنان جامعه‌ی فردا باشند و به فرموده‌ی امام(ره): «صلاح و فساد یک جامعه، از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه می‌گیرد.» عروسک ها اسباب بازی هایی هستند در هیات انسا نی و به طور عمده به شکل یک دختر طراحی و ساخته می شوند. عروسک ها به دلیل شکل انسانی خود توانایی ایجاد ارتباط و تاثیرگذاری فراوانی بر روی ذهن دختربچه ها دارند. باید توجه داشت که عروسک هرگز قادر نیست احساساتی را که در دختران برمی انگیزاند در پسران نیز تحریک نماید و این نه به توانایی عروسک که به سرشت و روحیات متفاوت پسران و دختران بازمی گردد. کریستیانف سومرز در همین رابطه می گوید: شرکت تولید اسباب بازی «هسبرو» درصدد بود یک خانه عروسکی را از نظر بازاریابی و مطلوبیت برای پسران و دختران امتحان کند، ولی خیلی زود مشخص شد که واکنش دختران و پسران در مقابل محصول یکی نیست. دختران شروع به لباس پوشاندن به عروسک، بوسیدن آن ها و خانه بازی می کردند در حالی که پسران اسباب بازی ها  سقف خانه بیرون می انداختند.در روش‌های تعلیم و تربیت، مهم‌ترین و کلیدی‌ترین عامل بحث «الگوسازی» است. هر سن و هر جنس الگوی خاص خود را برمی‌تابد. در این میان مهم‌ترین سن، دوران کودکی است. تربیت دوران کودکی توأم با بهره‌گیری از الگوهای خاص و ویژة این دوران است. طبیعی است که الگوهای دوران کودکی به طور عمده از مؤلفه‌های عاطفی به جای گزاره‌های عقلانی بهره می‌برند. لذا رمز و رازهای موجود در خیال‌پردازی‌های کودکانه، جایگزین گزاره‌های واقع‌گرایانه در تربیت بزرگسالان می‌شود.مبتنی بر این اصل، استفاده از نماد حیوانات به صورت فانتزی در انتقال مفاهیم آموزشی و تربیتی به کودکان همواره مدّ نظر بوده است؛ به گونه‌ای که امروزه بیشترین حجم تولیدات فرهنگی مربوط به کودکان در زمینة انیمیشن، کتاب، داستان و اسباب‌بازی به استفاده از نمادگرایی از حیوانات محدودمی‌شود. در این میان دختربچه‌ها انحصاراً به عروسک علاقه‌مند هستند. این علاقه نشأت گرفته از عاطفه ویژة دختر بچه‌ها و همچنین به دلیل قدرت برتر عروسک در ایجاد حسّ همزادپنداری و تفاهم خیالی با کودک است.عروسک، بالاترین نقش تربیتی را به ویژه در شکل‌دهی و پایه‌ریزی شخصیت دختران دارد. دختربچه‌ها، زنان آیندة هر ملت هستند و برای انحطاط هر ملت بایستی دختران و زنان آن ملت را منحط تربیت نمود. همان‌گونه که برای اعتلای هر ملت، بایستی دختران و زنان آن ملت را متعالی تربیت کرد. از این منظر، نقش عروسک در تهاجم فرهنگی نقش بسیار برجسته‌ای است.نکته ی بسیار مهم، کارکرد الگویی و تربیتی عروسک است. چرا که در حساس ترین مقطع سنی یعنی در دوران کودکی مورد استفاده قرار گرفته و نقش بسیار موثری در الگوسازی ذهنی دختربچه ها آن هم در قالبی عاطفی و دوست داشتنی دارد.باید توجه داشت که عروسک ها در پایین ترین مرحله کمک می کنند که کودکان به یک تصویر کامل بدنی دست پیدا کنند. مادران نیز از کارکرد واسطه ای عروسک برای آموزش دختران در اموری همچون غذا خوردن، حمام کردن و آرامش و ... بهره می برند. اما به تناسب رشد سنی دختران، عروسک ها در آموزش نقش های اجتماعی و نمایش تفکیک جنسیتی و فهم کودک از وظایف آینده خویش نقش بارزی را ایفا می کنند.بررسی‌های روان‌شناختی نشان می‌دهد، بازی در دنیای کودکان نقش بسیار مهمی دارد به گونه‌ای که اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم بخش مهمی از شخصیت کودک در جریان بازی با اسباب بازی‌هایش شکل می‌گیرد. در عین حال کارشناسان تأکید دارند؛ اسباب بازی‌های ساده‌ای که بتوانند خلاقیت کودک را تحریک کنند، تأثیر بیش‌تری در پرورش ذهنی وی ایفا می‌نمایند و در مقابل اسباب بازی‌های پر زرق و برق با کارکرد مشخص و غیرقابل تغییر، سدی در برابر رشد خلاقیت و تخیل بچه‌ها هستند.

مصاحبه با غزل 9 ساله:

سوال اول: تو خونتون چندتا عروسک داری؟ خیلی زیاد. من و خواهرم با هم دیگه بیشتر از بیست تا عروسک داریم.

سوال دوم: اسم چندتاشون رو میگی؟ باربی. برتز. سفید برفی. سیندرلا. دارا و سارا و...

سوال سوم: کدومشون رو بیشتر از همه دوست داری؟باربی

سوال چهارم: چرا باربی رو بیشتر از همه دوس داری؟ چون موهاش بلنده، چشماش درشت ورنگیه، وسایل آرایشی و زیورآلات زیاد داره، لباساش با کیف و کفشاش ست هست. قدش بلنده.

سوال پنجم: چند مدل از عروسک های باربی رو داری؟ یکیش عروس هست. یکیش کت ودامن کوتاه تنشه. یکیش خوانندس. یکیش پزشکه

سوال ششم: دوست داری مثل کدام یک ازین عروسک ها باشی؟باربی

سوال هفتم: اگه باربی بودی دوس داشتی موهات و چشمات چه رنگی باشن؟ موهام زرد، چشام آبی.

سوال هشتم: با عروسکهای دیگه مثلا سارا بازی می کنی؟اره بعضی اوقات. ولی بیشتر با باربی و سفید برفی.

سوال نهم: چرا بعضی اوقات باسارا بازی می کنی ولی همیشه با باربی بازی می کنی؟  سارا چاق و کوتاه قد هست لباس بلند می پوشه و باکلاس نیست. ولی باربی لاغر و بلندو خوش اندامه. لباساش خیلی قشنگن.

سوال دهم: اگه جای باربی بودی چکار می کردی؟ من دوست دارم جای باربی رابگیرم اندام ،رنگ چشمانم ، موهایم مثل او باشد وهرروز یکی از لباس های  باربی رابپوشم وشبها لباس های خواب اورا بپوشم دوست دارم. یک روز مثل باربی رقاص خوبی بشوم.

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 8 آذر 1393
نویسنده : محمد میری

این هفته بعد از نهار خیلی زودتر از همیشه به دانشکده اومدم.با علی قرار گذاشته بودیم  در مورد کار عملی روش تحقیق کیفی(مصاحبه) صحبت کنیم واگه بتونیم احیانا برای انجام مصاحبه چند پرسش طرح کنیم.ساعت 1علی بهم زنگ زد که کجایی ومنم گفتم تو راه دانشکده ام. با خودم گفتم علی چه شور وشوقی داره ،خدا رحم کنه جوری که اون عجله میکنه باید دو سه ساعتی بحث وتبادل نظر کنیم تا به یک نتیجه گیری در مورد نحوه انجام دادن کارمون برسیم.به دانشکده که رسیدم نیم ساعتی توی سالن نشسته بودیم،بالاخره یک کلاس خالی گیر آوردیم وبحثمون رو شروع کردیم.علی گفت:به نظرت چرا بچه ها از درس ریاضی می ترسند؟منم دست وپا شکسته چند تا دلیل گفتم وعلی آقا یادداشت برداری می کرد.خودشم چند مورد اضافه کرد ومدام میگفتفک کن شاید چیزی به ذهنت برسه ومنم هر دفه هاج و واج نگاش میکردم .هنوز ده دققیقه نگذشته بود که علی با خنده گفت اینم از کار ریاضی.با خودم گفتم نه به اون شوق وذوق نه به این زود تموم کردن.خلاصه کلاس دکتر صالحی شروع شد.امروز آقای محمدی کنفرانس داشت وبا کوله باری از پاور پوینت خودشو به دانشگاه رسونده بود.دیگه همه از تعداد اسلاید ها باخبر هستید.هوا تاریک شده بود و آقای محمدی هم چنان ول کن نبودن.از کلاس که اومدیم بیرون چند تا عکس یادگاری با استاد گرفتیم.به اتاق که اومدم بیشتر ذهنم درگیرکنفرانس بود.بعد از شام کلی تو اینترنت چرخ زدم ویه سری مطلب راجب موضوع گردآوری کردم واین چند روز هم در طول روز حداقل یکی دو ساعت رو به مطالعه اونا اختصاص دادم.


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ : شنبه 8 آذر 1393
نویسنده : مرتضی حمزه پور

برای دیدن عکس ها و دانلود 

مقالات سایر اساتید به وبلاگ زیر مراجعه کنید

کلیک کنید www.erhome.loxblog.com

نکته : علی آقای ترکاشوند سوءتفاهم نشه یه موقع به جان خودم این اطلاعیه است نه روز نگار!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 8 آذر 1393
نویسنده : شیرین جوینده

دوستان محترم فایل رفرنس دهی به صورت زیپ موجود است ↓

 

رفرنس


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 8 آذر 1393
نویسنده : صدیقه یاسمی

 

سلام همکلاسی ها ی عزیز مقالات کنفرانس این هفته را گذاشتیم،  نبینیم بیکار باشین مطالعه کنین :خنده

مصاحبه با دو معلم  ترک کاری

اینم برای کسایی که زبانشون خوبه  


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
برچسب‌ها: گروه دختر خانوووووووماااااااااا ,
تاریخ : جمعه 7 آذر 1393
نویسنده : علی ترکاشوند

یه دل می گه برم  برم

یه دل می گه نرم  نرم

باور نداره سرم  سرم

بی مو چه کنم؟ بی مو چه کنم؟

با غم فردا تو بگو چه کنم؟

پنجشنبه هفته پیش بود که جلوی آینه ایستاده بودم و دقیق ظاهر خودمو توآینه  دید می زدم ، فکر کنم 10 دقیقه ای طول کشید . آینه رو گذاشته بودم تو رودربایستی ببینم میتونه بهتر نشونم بده یا نه. از زوایای مختلف هیکلو رصد میکردم. یک کم با مو های سرم درگیر شدم.((بلندتر بهتره، همین خوبه، کوتاه تر بهتره)) همین طور دربلندی و کوتاهی مو درنوسان و جولان بودم که با تصمیمی از مدل تصمیم کبری راهی آرایشگاه شدم . تا به خودم اومدم  دیدم که روی صندلی آرایشگاه نشستم ، قیچی و شونه روی سرم درحال مانور بودند. یادم نیست آرایشگر سوالی پرسیده باشه ((چه مدلی بزنم؟؟)) مطمئنا توی آرایشگاه مو رو کوتاه میکنند بلند که نمی کنند، خود به خود گزینه بلندتر شدن مو حذف شد. همین طور ذهنمو به صدای قیچی و شونه سپرده بودم، بد آهنگی نبود.از هماهنگی صدای قیچی و شونه پیش خودم گفتم کارشو حسابی بلده . این شد که گفتم ببخشید استاد دور سرمو  بیشتر کوتاه کن . از کلمه استاد خیلی خوشش اومد .باز شدن چهره ولبخندی که به  زور پنهانش کرد اینو می گفت .فکر کرد حالا که استاد پس استاد بودن ودر حق این سر تموم کنه ، ناگهان ماشین و دو سه باری دور سرم چرخوند نمی دونم شوکه شدم ، خیلی به نظرم استاد اومد ، دقیقا نمی دونم چی شد که زبونم بند اومد ((همین طور توی آینه به این استاد ماشین سوار توی جاده سرم خیره شدم وهیچی نگفتم . همین طور که پارچه رو از دور  گردنم  باز می کرد کلی از شاهکارش تعریف می کرد. از توی کیفم پول می شمردم از توی دلم فحش.  پول و فحش و همزمان بهش دادم یکی و با دست دیگری و با نگاه .

ماشین وآتیش کردم  تختش کردم  تا زود تر به خونه برسم . وقتی به خونه رسیدم نازه اول ماجرا بود. با خنده اخم و تعجب و نظرهای بعضا کارشناسانه به عمق فاجعه پی بردم  . از بین گزینه های پیشنهادی خرید کلاه به تصویب رسید . بعد از ظهر راهی خیابان شدم . حس عجیبی توام با ترحم به آسفالت کف خیابان داشتم . با نرمی و احتیاط روی آسفالت گام بر می داشتم . می رفتم و میرفتم تا ویترین مغازه ای نگاهمو به خودش جلب کرد . داخل مغازه شدم . هی کلاه سرم می گذاشتند و هی کلاه برداری می کردند.

از گا نگستر های آمریکایی تا نازی های آلمانی و کلاه پشمی های روس ، با همه تاریخ جلوی آینه مغازه دیدار داشتم . بالاخره از بین اون همه کلاه به کمک شاگرد مغازه کلاهی رو که هفته پیش رویت کردید انتخاب کردم. بعد از دو سه روز از این ماجرا راهی دانشگاه شدم. دوشنبه صبح ساعت 7:45 اولین نفری بودم که به اتاق دکتر گرامی پور رفتم جهت بررسی پروپزال. الحمدالله برق اتاق قطع شده بود واتاق تاریک بود ، زیاد متوجه تعجب استاد نشدم.از اتاق بیرون اومدم پیش خودم گفتم دیدی چیزی نیست . خودت همه چی رو سخت می گیری .راحت باش. کسی که به کلاه تو کاری نداره که ناگهان از پشت سر صدای دوست عزیزم جناب آقای رضایی به گوشم رسید ژان والژان   که دیدم ببببببببببببببببببببببله این ماجرا هنوز ادامه داره................


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روزنگار 7 , ,
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393
نویسنده : علی اکبر مفیدی

سلام

فعلا بی خیال دربی فوتبالیست های کم شعور, کم فهم , کم اندیشه , پوچ , تو خالی , پوشالی, پوشکی, بادکنکی...

آدم های .............................**  که ما را به بازی می گیرند. بنشینید این چند صفحه رو نگاه کنید تا فردا , چالش کنیم!!!

نه اینکه مقاله رو چال کنیم , منظور به چالش بکشیم.

مرگ را دانلود کنید تا بمیرید..

اینجا کلیک کنید تا باز هم بمیرید

**: انواع حرف های رکیک!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : شنبه 1 آذر 1393
نویسنده : علی ترکاشوند

Pseudo evaluation

My name is pseudo evaluation. I study in Kharazmi University

When Dr.Salehi changed my name. I change my language but sometime I speak Persian specilly when I’m angry. Im angry with Mr.Mofidi and his idea a bout Educational Research.

هفته پیش که دو روز از انظار دوستان جهت رسیدگی به خواب و چای و کار غایب بودم آقای مفیدی از فرصت به دست آمده بیشترین نغع را برده و به ارائه تظریه خویش پرداخته. که اگر این جانب در کلاس بودم از نزول چنین بلیه ای ممانعت می نمودم .در کوران  نوشتن پروپزال و گردآوری منابع برای پایان نامه و آمادگی دروس جهت پایان ترم دوست نامبرده پیشنهادی را جهت خم کردن قامت دانشجویان و با خاک یکسان نمودن این عزیزان در این ترم ارائه دادند مبنی بر این که علاوه بر انجام مشقت های نام برده با دانش آموزان مدارس وارد تحقیقات میدانی ایضا درگیری های میدانی  شویم و در پرسش و پاسخ هایی از قبیل چرایی خوف از ریاضی که یکی از همیشگی های لاینحل تاریخ آموزشی می باشد ، که یحتمل به جواب های محیرالعقولی نیز ختم می شود به نتایجی مو شکافانه برسیم و مشاهدات گهربار خود را بر روی وبلاگ در معرض نمایش همگان قرار دهیم و استاد ارجمند سر کار خانم دکتر نیک نام را بیش از پیش متعجب نماییم .باشد که آقای مفیدی به راه راست یعنی  تکلیف کمتر زندگی راحت تر ،هدایت گردند

I hope We succeed in this project


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روزنگار 7 , ,
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393
نویسنده : محمد میری

راستش رو بخواین این پیام دیروز به دستم رسیده اما واقعا نمیدونستم که تو تقویم جهانی یه روز رو هم "روز سلام"نامگذاری کردن

متن این پیام اینه...

امروز روز جهانی سلامه،سلام یعنی سلامتی،یعنی نثار محبت!بیایید تو این روز به هم عشق ومحبت هدیه بدهیم.

یادمون باشه دوستی وصمیمیت دلها رو بهم نزدیک میکنه..

پس خیلی ساده مینویسم سلام...

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : سه شنبه 27 آبان 1393
نویسنده : مرتضی حمزه پور

 

آخ ؛ قلبم انگار در فشار قبر قرار می گیرد وقتی در کلاسی می نشینم که هیچ فرق با صندلی پارک یا پیاده رو ندارد. چه کنم از دست اساتیدی که عوام هستند . آی اساتید پاسخ دهید چرا حرمت صندلی سقراط و بوعلی و ملا صدار و داروین و نیوتون و انیشتین و ... را پایمال می کنید؛

چرا نهیبتان نمی خورد وقتی تک تک افراد کلاس واژه "استادی" را به شما لقب می دهند که شایسته شما نیست و قبلا به ابوریحان بیرونی , خوارزمی , خیام , جابر ابن حیان, پرفسور حسابی, ... گفته میشده است. وای بر استادی که عوام است!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روزنگار6 , ,
آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی